نویسنده: شارل دولاندلن
برگردان: احمد بهمنش



 

کشورهای متحد امریکا:

حزب جمهوریخواه، تقریباً همیشه بر سرکار بود، احیای مالیه مملکت که بر اثر جنگ انفسال، در حال ورشکستگی بود مقام اول اهمیت را داشت و سپس لازم بود از تحریکات و فتنه‌های داخلی جلوگیری به عمل آید (سازمان کوکلوکس کلان (1) و تامانی (2)). جمعیت اتازونی به سبب مهاجرت، به سرعت افزایش می‌یافت. پس از ریاست جمهوری گوانت (3) که بشدت جمهوریخواه بود، هیز (4)، جانشین وی جانب اعتدال را گرفت و از اختلاف میان احزاب کاسته شد. رفاه و آسایش اهالی توسعه یافت و ایالات جدیدی تأسیس شد.
با روی کار آمدن کلیولند (5)، دموکرات‌ها روی کار آمدند و اصلاحات پولی (واحد طلا) و گمرکی (تخفیف در تعرفه‌های گمرکی) به وسیله آنها انجام گرفت.
در سال 1897، ماک کینلی (6) به رباست جمهوری رسید و زمام اختیارات به دست جمهوریخواهان افتاد. حمایت از تجارت داخلی مورد توجه جمهوریخواهان قرار گرفت. در جنگی که بر سر انقلابات کوبا، در سال 1898 با اسپانیا درگرفت، دو دسته از کشتی‌های اسپانیا از بین رفت و دولت اسپانیا، ناچار استقلال کوبا را به رسمیت شناخت و پورتوریکو و فیلیپین را به اتازونی واگذاشت؛ به این ترتیب کشورهای متحد امریکا نیز سیاستی امپریالیستی در پیش گرفت و در اقیانوسیه نبز بر چندین جزیره تسلط یافت (هاوائی، ساموئا).
ماک کینلی در سال 1901به قتل رسید و معاون او، تئودور روزولت، جانشین او شد. وی که مردی بسیار نیرومند و پرکار بود علیه تراست‌ها (7) وارد مبارزه شد و از حفر ترعه‌ی پاناما جانبداری کرده، درکار چند جمهوری در امریکای جنوبی مداخله کرد و از ترس ژاپن به تقویت نیروی دریائی امریکا پرداخت و با چند کشور، عهدنامه‌ی حکمیت بست.
پس از ریاست جمهوری تافت (8)، که از جمهوریخواهان میانه رو بود، دموکرات‌ها قدرت یافتند و در سال 1912 ، ویلسون، نامزد دموکرات‌ها، رئیس جمهوری شد. این دولت، تعرفه‌های گمرکی را تخفیف داده، با تراست‌ها به مبارزه پرداخت و سیاستی صلح آمیز نسبت به سایر جمهوری‌های امریکائی در پیش گرفت.

امریکای لاتین:

در مکزیک، پورفیریودیاز (9)، در سال 1876 به ریاست جمهوری برگزیده شد و این مقام را تقریباً تا سال 1911در اختیار خود نگاه داشت. وی اصلاحاتی در مالیه و تعلیمات به عمل آورد و پیشرفتهای مادی نصیب کشور خود کرد ولی حکومت او جنبه‌ی استبدادی داشت و مردم در فقر و تنگدستی به سر می‌بردند. وی در سال 1911 از مقام خود کناره گرفت و مکزیک پس از او دچار هرج و مرج و جنگ داخلی شد.
امریکای مرکزی نیز با شورشهای مکرر مواجه بود و اتازونی چند بار در این کشورها مداخله کرد. حفر ترعه‌ی پاناما که از سال 1881 به وسیله‌ی فرانسویان شروع شده و هنوز به نتیجه نرسیده بود، از سال 1904، با وجود مخالفت دولت کولومبی، از سرگرفته شد. به تحریک دولت امریکا، شورشی در این سرزمین به وقوع پیوست و بر اثر آن جمهوری پاناما به وجود آمد. ساختمان ترعه پاناما در سال 1914 به پایان رسید. در دو جمهوری‌هائیتی و سن دومینگ نیز انقلاباتی رخ داد و اتازونی در این نواحی نیز مداخلاتی کرد.
در برزیل، برده فروشی، درسال 1888 ملغی شد و در سال 1889 ، در نتیجه‌ی انقلابی، حکومت امپراتوری از بین رفت و حکومت جمهوری‌های متحد روی کار آمد؛ این حکومت در آغاز کار با مشکلاتی مواجه بود، ولی بتدریج آرامش برقرار گشت، کشاورزی توسعه یافت (قهوه)، بر تعداد مهاجران افزوده شد و حکومت مرکزی قدرت بیشتری به دست آورد.
در اقیانوس آرام، دولتهای بولیوی و پرو متحد شده در سال 1879 با شیلی به جنگ پرداختند. این جنگ پس از چهار سال به نفع شیلی خاتمه پذیرفت و سرزمینهای تازه‌ای نصیب شیلی کرد. دولت شیلی نواحی دوردست جنوبی را دوستانه با آرژانتین تقسیم کرد و در شمار نیرومندترین کشورهای امریکای جنوبی درآمد. بولیوی و پرو، بر اثر جنگهای شدید احزاب، وضعی آشفته و نابسامان داشتند و نتوانستند منابع درآمد و ثروت خود را توسعه دهند و مردم این دو کشور فقیر و ناراضی بودند.
کشور آرژانتین، پس از یک بحران اقتصادی و یک جنگ داخلی، چند سالی قرین امنیت و آرامش بود، کشاورزی و صنایع غذائی خود را توسعه داد و جمعیت آن در نتیجه مهاجرتهای جدید، افزایش یافت، در جمهوری‌های دیگر (ونزوئلا، کولومبی، اکواتور، پاراگوئه، اروگوئه) مبارزه شدید آزادیخواهان و محافظه کاران به قوت خود باقی ماند؛ اروگوئه آرامتر از سایر جمهوری‌ها بود و وضع اداری بهتری داشت و حال آنکه ونزوئلا چنان آشفته و مغشوش بود که موجب مداخله نظامی اروپائی‌ها در آن کشور گردید.

آسیا:

امپراتوری عثمانی، هنوز آسیای صغیر، عراق، سوریه و قسمتی از عربستان را در اختیار داشت، منتهی قدرت او در این نواحی ضعیف و مواجه با شورش‌های متوالی بود، بخصوص در عربستان که قسمتی از آن به نام یمن، خود را تقریباً مستقل می‌دانست؛ بعکس، انگلیسی‌ها، که مالک عدن بودند، نفوذ و سلطه‌ی خود را به عمان و حضرموت گسترش داده، این نواحی را تحت الحمایه خویش کردند.
سلطنت ایران در دست مظفرالدین شاه بود، که اصلاحاتی انجام داد، ولی مخارج گزافی نیز کرد. دامنه‌ی نارضائی بالا می‌گرفت و مردم خواستار قانون اساسی تازه‌ای بودند.
جانشین او محمدعلی شاه که در سال 1907به تخت نشسته بود مجلسی تشکیل داد. در اوضاع تغییری بروز نکرد، شاه و مجلس سرگرم مبارزه بودند و رومی‌ها و انگلیسی‌ها که توسعه‌ی نفوذ خود را در نظر داشتند پیمانی بسته ایران را به سه منطقه تقسیم کردند. محمد علی شاه در سال 1909 بر اثر شورشی از سلطنت استعفا کرد و پسر یازده ساله‌اش، احمد شاه، جانشین او شد. هرج و مرج و بی نظمی ادامه یافت و مالیه کشور وضع نامطلوبی داشت.
افغانستان مجدداً به جنگ با انگلیسی‌ها پرداخت و انگلیسی‌ها در سال
1881 این سرزمین را اشغال کرده نفوذ خود را بر افغان‌ها تحمیل کردند و دولت روس هم این اقدام را در سال 1907به رسمیت شناخت. در سال 1876، قسمتی از بلوچستان نیز تحت الحمایه دولت انگلیس شد.
کشور هندوستان، که مستقیماً یا به این مناسبت که عده‌ای از شاهزادگان آن، تابعیت انگلیس را پذیرفته بودند، از دولت انگلیس اطاعت می‌کرد، در صلح و آرامش به سر می‌برد و ویکتوریا، ملکه انگلیس، در سال 1877، امپراتریس هند اعلام شد. انگلیسی‌ها به توسعه‌ی اقتصاد این کشور پرداخته، با قحطی‌ها و بیماریها مبارزه کردند، مالیه کشور را سر و سامان داده، آدم کشی و زناشوئی اطفال را ممنوع و آموزشگاههائی تأسیس کردند. کنگره ملی هند، که از هندی‌ها تشکیل یافته بود، هر سال جلساتی داشت. این کنگره تقاضای استقلال داشت، ولی انگلیسی‌ها زیر بار نرفتند. در نتیجه این مخالفت، آشوب‌ها و اعتصاب‌ها و شورش‌هائی رخ داد و حزبی که خواهان استقلال هند بود به وجود آمد.
در هند و چین، انگلیسی‌ها، ناحیه بیرمانی را در سال 1885 گرفتند و بر سراسر شبه جزیره‌ی مالاکا مسلط شدند. فرانسویان قوائی به تونکن اعزام داشتند، ولی به مناسبت مقاومت آنامی‌ها و چینی‌ها به جنگهای دشواری دست زدند که در حدود دوازده سال طول کشید. درسال 1885 دولت چین از تونکن چشم پوشید، آنام تحت الحمایه فرانسه و لائوس نیز به همین سرنوشت دچار گشت. توسعه‌ی اقتصادی این نواحی رضایت بخش بود، ولی اهالی از تحمل بار سنگین تسلط بیگانگان رضایت نداشتند. کشور پادشاهی سیام در فاصله‌ی میان مستعمرات انگلیس و فرانسه قرار داشت، و پادشاه این کشور شولالونگ کورن (10)، با رعایت احتیاط، اصلاحاتی انجام داد.
مجمع الجزایر مالزی، که تحت تسلط هلند به پیشرفت خود ادامه می‌داد، از آزادی بیشتری برخوردار بود. کشاورزی توسعه‌ی قابل توجهی پیدا کرد، کشت محصولات جدید در این جزایر رواج یافت و استخراج منابع معدنی مورد توجه قرارگرفت؛ مهاجرت اعراب و چینی‌ها و ژاپنی‌ها به این نواحی آغاز شد. اسپانیا چنانکه گفتیم، جزایر فیلیپین را به اتازونی واگذاشته بود، ولی بومیان سر به شورش برداشتند و امریکائی‌ها مقاومت آنها را درهم شکستند.
در چین، کوئانگ سیو (11)، که فقط چهار سال داشت به مقام امپراتوری رسید (1875).کشتار بیگانگان موجب مداخلات جدید اروپائی‌ها شد. دولت چین مجبور شد مجدداً به فتح ترکستان شرقی و تعیین مرزهای خود با روسیه اقدام کند.
در سال 1894 ، بر سرمالکیت کره که مورد ادعای چین و ژاپن بود، جنگی میان دو کشور درگرفت. ژاپنی‌ها که در خشکی و دریا فاتح بودند دولت چین را به قبول عهدنامه‌ی شیمونوزکی (12) واداشتند، لیکن با مداخله اروپائی‌ها، ژاپن تغییراتی در این عهدنامه داد و به تصرف فورموز اکتفا کرد، سپس دول اروپائی با استفاده از ضعف دولت چین قسمتهائی از خاک آن کشور را به تصرف درآوردند. به این ترتیب، پورت آرتور به روسیه، کیائوچئو به آلمان، وی‌های وی به انگلیس، کوئانک چئو به فرانسه رسید. امپراتور چین که به حد بلوغ رسیده بود در صدد انجام اصلاحاتی در چین برآمد اما با مقاومت شدید مخالفان مواجه گشت. درسال 1900 ، جمعیتی که شعارشان دشمنی با بیگانگان بود، به نام بوکسرها (13) به کشتار اروپائیان پرداخته سفارتخانه‌های آنها را در پکن اشغال کردند. سپاهی از اروپائیان که از هفت ملت تشکیل یافته بود، درتاکو (14) پیاده شد و پس از تصرف پکن، به غارت آن شهر مبادرت کرد و غرامتی از دولت چین گرفته مجازات شورشیان را از آن دولت خواست. در سال 1908، پویی (15)، که طفلی دو ساله بود به امپراتوری رسید و نیابت سلطنت او به عهده پدرش گذاشته شد. چینی‌ها در سراسر کشور سرگرم تحریک و توطئه بودند و تقاضای قانون اساسی تازه‌ای داشتند. نایب السلطنه چین وعده‌های مساعدی به آنها داد، ولی در سال 1911 نارضائی مردم موجب انقلابی شد و جنبه‌ی ضدیت با خانواده منچو به خود گرفت. نایب السلطنه از مقام خود دست کشید و در سال 1912 حکومت جمهوری اعلام شد؛ یوئن شه کای (16) به ریاست جمهوری برگزیده شد، ولی بزودی میان او و پارلمان که به وسیله او به کار پرداخته بود، به هم خورد و انقلابی به وقوع پیوست، و تبت و مغولستان خود را مستقل خواندند. به این ترتیب، کشور باستانی چین، دچار جنگهای داخلی و ضعف شد.
در ژاپن، اصلاحات متعددی انجام گرفت از قبیل مساوات مدنی، لغو تیولداری و ملوک الطوایف، ایجاد راه آهن، تنظیم و انتشار مجموعه قوانین، و سرانجام قانون اساسی سال 1889. ژاپن بر قدرت نظامی خود افزود و ارتشی با سازمان اروپائی به وجود آورد و همین ارتش موجب غلبه او بر چین و تصرف فورموز بود.
دامنه قدرت روسیه در آسیا مرتباً توسعه می‌گرفت؛ روس‌ها، خانات خوقند و نواحی ترکمن نشین را گرفته، خانات خیوه را تحت الحمایه خود کردند و نفوذ خود را به مرزهای ایران و منچوری گسترش داده راه آهن‌هائی ساخته (راه آهن ماوراء سیبری، راه آهن ماوراء قفقاز) و سرانجام روابط خود را با ژاپن به هم زدند. جنگ روس و ژاپن در سال 1904 آغاز شد؛ ژاپنی‌ها در کره پیاده شده، وارد منچوری شدند و پرت آرتور را به تصرف درآورده، در جنگ موکدن پیروز شدند. ناوگان روسیه اروپا که پس از سفری طولانی به این حدود رسیده بود در جنگ تسوشیما (17) شکست خورد. ناچار مذاکراتی برای صلح انجام گرفت و به موجب معاهده پرتسموث، روسیه، پرت آرتور و نیمی از ساخالین را به ژاپن واگذاشت (1905 )؛ در سال 1910، ژاپن، کره را تصرف کرد و نفوذ خود را بیش از پیش، در خاک منچوری توسعه داد. در داخله، مبارزات سیاسی شدت یافته، وضع مالی بد، حکومت مستبد، و نظامیان بسیار مقتدر بودند.

افریقا:

کشف نواحی داخلی افریقا در نتیجه مسافرتهای استانلی پایان پذیرفت و دوره‌ی استعمار جانشین دوره‌ی اکتشافات گردید. در الجزایر، فرانسویان از شورش کابیلی و سپس از شورشهای دیگری که در جنوب رخ داده بود جلوگیری کردند و با این اقدامات امنیت و رفاه بر این نواحی سایه گسترد و توسعه‌ی بازرگانی و کشاورزی و مهاجرت در توسعه‌ی رفاه اهالی بسیار مؤثر افتاد. فرانسه، سرزمین تونس را در سال 1881و مراکش را در سال 1912 و همچنین ناحیه صحرا را تحت الحمایه خود کرد و طرابلس در سال 1911 به تصرف ایتالیا درآمد.
در مصر، وضع مالی هر روز صورت بدتری به خود می‌گرفت و همین امر موجب شد که فرانسه و انگلیس مخارج این کشور را تحت نظارت خود قرار دهند. این مداخله
موجب نارضائی مصری‌ها شد، و تحریکاتی علیه خارجیان انجام گرفت، انگلیسی‌ها در سال 1882 بندر اسکندریه و بعد کانال سوئز را تصرف کردند و قوای مصری اعرابی پاشا را شکست داده، بدون آنکه در وضع حکومت خدیو مصر تغییری بدهند، نیروهای خود را در مصر باقی گذاشتند. اداره‌ی پلیس و گمرک مصر به دست انگلیسی‌ها افتاد و از طرف آنها اقداماتی برای بهبود وضع اقتصادی به عمل آمد. سودان شرقی به تصرف مصری‌ها درآمده بود، ولی در این موقع مسلمان متعصبی که خود را مهدی می‌خواند (فرستاده خدا) مصری‌ها را از خاک سودان بیرون راند. گوردون (18) ، سردار انگلیسی در خرطوم محاصره و کشته شد ( 1885). در سال1898 ، انگلیسی‌ها علیه پیروان مهدی به تعرض پرداختند و سراسر سودان را تا حدود دریاچه‌های بزرگ، به تصرف درآوردند.
دولتهای فرانسه، انگلیس و ایتالیا، سرزمین سومالی را میان خود تقسیم کردند؛ اریتره، مستعمره ایتالیا شد و ایتالیا با منلیک (19) که پادشاه سراسر حبشه شده بود به جنگ پرداخت. قوای ایتالیا نزدیک آدوا (20) شکست خوردند و در نتیجه معاهده سال 1896 استقلال کامل حبشه به رسمیت شناخته شد. منلیک در عین اینکه زمامداری مستبد بود اصلاحاتی به نفع مملکت انجام داد.
درگینه و سودان غربی، نفوذ کامل در دست فرانسویان بود. فرانسویان این نواحی را کشف کرده، با پادشاهان بومی، بخصوص با ساموری (21) که مردی خشن و بی رحم بود، جنگیدند. نواحی داخلی افریقا تا صحرا، داهومه (22) و ساحل عاج به دست آنها افتاد و اراضی متصرفی آنها از نعمت آرامش و مزایای تمدن بهره مند گشت. چاد تحت الحمایه و گابون (23) و ساحل راست کنگو مستمعره آنها شد.
در سال 1885،کنگره‌ی برلن سرزمین کنگو را به صورت دولت مستقلی درآورد و لئوپولد دوم، پادشاه بلژیک را به امارات آن برگزید. دولت جدید با برده فروشی که به وسیله سوداگران عرب انجام می‌گرفت مبارزه کرد و خاک خود را در تمام نواحی مرکزی افریقا توسعه داد. بتدریج منابع درآمد این کشور افزایش یافت و در سال 1907مستعمره بلژیک شناخته شد.
آلمانی‌ها خیلی دیر به فکر ایجاد مستعمره افتادند؛ در حدود سال 1884 ، چهار ناحیه از افریقا یعنی توگو (24) کامرون، افریقای شرقی و افریقای جنوب غربی به تصرف آنها در آمد و در ناحیه‌ی اخیر، آلمانی‌ها با اقوام سرکش و نافرمان هررو (25) جنگهائی کردند.
انگلیسی‌ها هم در افریقای شرقی و همچنین در زنگبار و زامبزی استقرار یافتند و به این ترتیب حلقه‌ی محاصره‌ای در اطراف جمهوری ترانسوال و اورانژ که در دست بوئرها بود به وجود آوردند و این نواحی را تحت الحمایه خود ساختند. کشف معادن طلا در ترانسوال، موجب مهاجرت جمعی از بیگانگان که مورد نفرت بوئرها بودند، و بالنتیجه موجب جنگ میان دو جمهوری مزبور و دولت انگلیس، در سال 1899 گردید. بوئرها به حمله پرداخته پیشرفتهائی کردند، لیکن انگلیسی‌ها که کمک‌هائی دریافت داشته بودند حریف را به عقب رانده، اورانژ و سپس ترانسوال را متصرف شدند. در سال 1910 اتحادیه جنوب افریقا از کشورهای کاپ، ناتال، اورانژ و ترانسوال به وجود آمد و یکی از دومینیون‌های بریتانیا شد. مهاجران انگلیسی و هلندی با هم سازش کردند.
فرانسویان در سال 1885 ، پس از چند بار بمباران کردن ماداگاسکار، این جزیره را هم تحت الحمایه خود کردند. شورش اقوام هووا (26) در سال 1896 ، موجب شد که جزیره‌ی مزبورکاملاً به تصرف فرانسه درآید و به سرعت در راه ترقی و آبادانی گام گذارد. در مستعمرات پرتغالی‌ها و اسپانیائی‌ها تغییری رخ نداد و فقط مراکش شمالی و ریودواورو (27) تحت الحمایه اسپانیا شدند. در اوایل قرن بیستم، سراسر افریقا در تصرف اروپائیان بود و فقط کشور پادشاهی حبشه و جمهوری لیبریا استقلال داشتند.

اقیانوسیه:

استرالیا که از لحاظ دامداری، کشاورزی و منابع معدنی در حال پیشرفت بود، مهاجران بیشماری را به سوی خود کشید. قوانین اجتماعی آن، یکی از پیشرفته ترین قوانین دنیا محسوب می‌شد و از لحاظ گمرکی سیاست حمایت از تجارت داخلی را تعقیب می‌کرد. برای توسعه‌ی تعلیمات و راههای ارتباط مخارج گزافی می‌شد و به توسعه ارتش توجهی مبذول نمی‌گشت. در سال 1899 ، شش مستعمره استرالیائی به صورت اتحادیه‌ای درآمده، یکی از دومینیون‌های بریتانیا را تشکیل دادند.
پیشرفت اجتماعی و اقتصادی زلند جدید، وضعی مشابه استرالیا داشت. این سرزمین، کشوری طرفدار اجتماع و حفظ منافع تجارت داخلی بود و با آنکه مبالغ هنگفتی خرج می‌کرد در رفاه و آسایش به سر می‌برد. انگلیسی‌ها، جزایر فیجی، کوک (28)، ژیلبر (29)، الیس (30)، جنوب شرقی گینه‌ی جدید، قسمتی از ساموآ و جزایر هبرید جدید را هم تصرف کردند.
سایر کشورهای بزرگ، بقیه جزایر اقیانوسیه را میان خود تقسیم کردند؛ فرانسه جزایر سوسیته (31) را متصرف شد. آلمان شمال شرقی گینه‌ی جدید، جزایر مارشال و بیسمارک را گرفت و جزایرکارولین، ماریان، و پالائوس (32) را از اسپانیا خرید؛ اتازونی، جزایر‌هاوائی و قسمتی از ساموآ را تصرف کرد.

نواحی قطبی:

در سال 1878 ، نوردنسکیولد (33) فنلاندی، در حین عبور از سواحل سیبری برای وصول به تنگه برنگ، معبر شمال شرقی را کشف کرد. لانگ (34) امریکائی راهی خلاف این جهت را پیمود؛ گربلی (35) به دورترین نقطه شمالی گروئنلند رسید. نانسن (36) نروژی ازکروئنلند عبور کرد و پس از حرکت از سیبری جدید، از عرض 86 درجه شمالی نیز گذشت ( 1895). از این تاریخ عده‌ای به فکر وصول به قطب شمال افتادند؛ آندره (37) از اهالی سوئد، که با هیأتی، به وسیله بالون به این مسافرت مبادرت کرده بود جان خود را از دست داد، دوک آبروز (38) از نقطه وصول نانسن عبورکرد و پری (39) امریکائی، پس از چند بار تلاش، سرانجام در سال 1909به قطب شمال رسید.
اکتشافات در قطب جنوب، در قرن بیستم، توسط شارکو (40)، شروع شد و پس از او عده‌ای در صدد کشف قطب برآمدند. اسکات (41) انگلیسی از 82 درجه عرض جنوبی گذشت و یکی از هموطنان او به نام شاکلتون (42) پس از کشف قطب مغناطیسی و عبور از اربوس (43) به مدار 88 درجه عرض جنوبی ( 1909 ) و سرانجام آموندسن (44) نروژی در سال 1911 به قطب جنوب رسید. سال بعد، اسکات به این نقطه قدم گذاشت ولی در بازگشت جان خود را از دست داد. پس از این، هیأت‌های علمی دیگر، برای کسب اطلاعات بیشتر به قطب جنوب عزیمت کردند.

پی‌نوشت‌ها:

1- Kuklux Klan.
2- Tammany.
3- Grant.
4- Hayes.
5- Cleveland.
6- Mac Kinley.
7- Trust.
8- Taft.
9- Porfirio Diaz.
10- Chulalongkorn.
11- Kouang Siu.
12- Shimonoseki.
13- Boxers.
14- Takou.
15- Pouyi.
16- ïYouen Che Ka.
17- Tsouchima.
18- Gordon.
19- Ménélik.
20- Adoua.
21- Samory.
22- Dahomey.
23- Gabon.
24- Togo.
25- Herreros.
26- Hauas.
27- Roi de Oro.
28- Cook.
29- Gilbert.
30- Ellice.
31- Sociéte.
32- Palaos.
33- Nordenskjöld.
34- Long.
35- Greely.
36- Nansen.
37- Andrée.
38- Duc des Abruzzes.
39- Peary.
40- Chrcot.
41- Scott.
42- Shackleton.
43- Erebus.
44- Amundsen.

منبع مقاله :
لاندلن، شارل دو؛ (1392)، تاریخ جهانی (جلد دوم) از قرن شانزدهم تا عصر حاضر، ترجمه‌ی احمد بهمنش، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوازدهم